جدول جو
جدول جو

معنی قل دادن - جستجوی لغت در جدول جو

قل دادن
(اَ تَ)
در تداول، چیزی مدور را در زمین به حرکت درآوردن. چیز مدوری را با تکانی در سطحی به غلطیدن داشتن. مدحرجی را غلطانیدن بر سطحی. (یادداشت مؤلف). رجوع به غل خوردن و غل دادن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قر دادن
تصویر قر دادن
تکان دادن و جنباندن بدن از روی ناز، رقصیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قول دادن
تصویر قول دادن
وعده دادن، پیمان کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دل دادن
تصویر دل دادن
کنایه از عاشق شدن، فریفته شدن، دل بسته به چیزی شدن، علاقه پیدا کردن، توجه کردن، دقت کردن، جرئت دادن، دلیر ساختن، برای مثال روی خندان طبیبان دل دهد بیمار را / باغبان بگشا ز ابرو چین که بیمار دلم (دانش - لغتنامه - دل دادن)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صیقل دادن
تصویر صیقل دادن
زدودن، جلا دادن، صیقل زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هل دادن
تصویر هل دادن
فشار دادن چیزی برای حرکت به جلو
فرهنگ فارسی عمید
(خوا / خا کَ / کِ دَ)
جلا دادن. روشن ساختن. افروختن. زدودن:
خاک زنگار برآورد خوشا زنگاری
که دهد آینۀ دیده و دل را صیقل.
سلمان (از آنندراج).
نمیدانم که صیقل داده مرآت ضمیرم را
که زنگ خانه آیینه می ریزد غبار من.
محمداسحاق شوکت (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
عاشق شدن دلداده گشتن، علاقه یافتن، توجه کردن دقت نمودن، دلیر ساختن جرات دادن، یا دل دادن وقلوه گرفتن با اشتیاق گرم گفتگو شدن، راز و نیاز کردن (عاشق و معشوق)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صیقل دادن
تصویر صیقل دادن
مالیدن زدودن پرداخت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غل دادن
تصویر غل دادن
غلتانیدن چیزی مدور در سطحی
فرهنگ لغت هوشیار
اندازه دادن، هم اندازه بودن، رسیدن باندازه قد کسی بودن: این حوض بمن قد نمی دهد، رسیدن درک کردن: ... ضروره می طلبید که داخل خانه آنها تا آنجا که سلیقه کاسبکارانه آنان قد می داد مرتب و آبرومند باشد، یا قد دادن عقل کسی مطلبی را. درک وی آنرا فهمیدن او آنرا
فرهنگ لغت هوشیار
زبان دادن پشت دادن وعده دادن پیمان کردن: برادرم به من قول داده این کار را انجام دهد، قرار دادن مقرر کردن: پس قول بر آن دادند (قریش با عبدالمطلب) که نزدیک آن زن (کاهنه) روند
فرهنگ لغت هوشیار
رهاکردن آزادکردن آزاد گذاشتن، آزاد کردن کسی از زندان. یا ولا دادن صدا. آواز خواندن، داد و بیداد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هل دادن
تصویر هل دادن
با فشاری دفعی چیزی یا کسی را افکندن، تنه زدن، بسویی راندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ول دادن
تصویر ول دادن
((وِ دَ))
رها کردن، آزاد کردن، آزاد کردن کسی از زندان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلم دادن
تصویر قلم دادن
((~. دَ))
به حساب آوردن، به شمار آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قول دادن
تصویر قول دادن
((~. دَ))
وعده دادن، مقرر گردیدن، قرار دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قد دادن
تصویر قد دادن
((قَ دَ))
اندازه بودن، رسیدن، درک کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دل دادن
تصویر دل دادن
((~. دَ))
عاشق شدن، توجه بسیار کردن، دلیر ساختن، دلداری دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غل دادن
تصویر غل دادن
((~. دَ))
غلتاندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قول دادن
تصویر قول دادن
پیمان بستن، سوگند خوردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گل دادن
تصویر گل دادن
Bloom, Flower
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از هل دادن
تصویر هل دادن
Jostle, Nudge, Push, Shove, Thrust
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گل دادن
تصویر گل دادن
цвести
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از هل دادن
تصویر هل دادن
duwen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از هل دادن
تصویر هل دادن
штовхати , підштовхувати , штовхати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از گل دادن
تصویر گل دادن
квітнути , цвісти
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از هل دادن
تصویر هل دادن
толкать , подталкивать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از گل دادن
تصویر گل دادن
blühen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از هل دادن
تصویر هل دادن
popychać, szturchać, pchać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گل دادن
تصویر گل دادن
kwitnąć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از هل دادن
تصویر هل دادن
empujar, empujar suavemente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از هل دادن
تصویر هل دادن
empurrar, empurrar suavemente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گل دادن
تصویر گل دادن
florescer
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از هل دادن
تصویر هل دادن
schubsen, anstoßen, schieben, stoßen
دیکشنری فارسی به آلمانی